صنوبر

مطالب پربازدید

  • واقعیت زندگی (5.00)
  • مشکل ما..... (5.00)
  • ضمیر ناخودآگاه (5.00)
  • ویژگی شخصیتی درونگرا ها (5.00)
  • اشتیاق ما به فرج در تقدیر الهی تأثیر دارد. (5.00)

  • آمار

  • امروز: 0
  • دیروز:
  • 7 روز قبل: 38
  • 1 ماه قبل: 306
  • کل بازدیدها: 15228

  • کاربران آنلاین

  • نسیم
  • زفاک
  • نورفشان
  • فائزه ابوالقاسمی
  •  
       
      چی شد که طلبه شدم    

    سال 85 بود که خودمو برای کنکور سراسری تجربی آماده کرده بودم درست ده روز مونده بود به امتحان کنکورم که یکی از عزیزانم (اعضای خانوادم ) در جوانی فوت شد. خیلی بهم ریختم. تا یکسال همش خوابشو می دیدم حالم اصلاً خوب نشد تا اینکه درسو کنکورو کنار گذاشتم دیگه درس نخوندم هدفمو گم کردم. خانوادم همش اصرار می کردن که باید دوباره کنکور شرکت کنی و بری اما من سال بعدش هم درس نخوندم. به اصرار خانوادم توی کلاس کنکور ثبت نام کردم تا انگیزم سرِجاش بیاد اما نیومد. تا اینکه وقتی خانوادم از دستم کلافه شدن گفتن چرا اینجوری می کنی چرا داری آیندتو خراب می کنی، باید دوباره کنکور بدی. اما دریچه های روح و وجودم بسته شده بود. ناگفته نمونه که اصلاً به حوزه رفتن هم فکر نمی کردم تا اینکه یه آگهی از زیر نویس تلویزیون داشت رد می شد که حوزه علمیه طلبه می پذیرد . اون موقع که پیامو دیدم توی کشمش خانواده مثل بچه ایی که زبان باز کنه گفتم می خوام برم حوزه. خانوادم موافق نبودن که بیام حوزه. همین حرفم جدی شد رفتم دفترچشو گرفتم و آزمون دادم . اما خانوادم نگرانم بودن که این راه من نیست. دو سه ماه اول خیلی بهِم سخت گذشت رنگ موکت های حوزمون خیلی اذیتم می کرد آخه حوزه ی ما خیلی درویشی بود. رنگش ذهنمو اذیت می کرد. خانوادم راست می گفتن همش این پا اون پا می کردم که یه بهانه پیدا کنم که انصراف بدم.
    تا این که
    یه شب خواب دیدم یه جایی همه ی مردم اعم از مرد و زن درِ یه مکانی جمع شدن تا اینکه چشمشون به من افتاد گفتن بزنین کنار خادم حضرت زهرا (سلام الله علیها) اومد . تو خواب من مات و مبهوت بودم مردم کنار رفتن در باز شد من تو رفتم و در بسته شد. یه جایی مثل مسجد بود با فرش های یک دست، همه یک رنگ، یه آیینه دم در بود من خودمو تو آیینه ندیدم . همش تو خواب تعجب کردم که چرا آیینه منو نشون نداد. خیلی جای باصفایی بود احساس آرامش و ترس با هم در من وجود داشت چون هیچ کس اونجا نبود خودم بودم تنهای تنها. بعد اون خواب هر وقت به یاد انصراف می افتادم این خواب بهم یه حس خوبی می داد که خادمی حضرت زهرا (سلام الله علیها) برات کافیه دیگه چی می خوای و دوباره قوت می گرفتم، روح خستم جون می گرفت و ادامه می دادم و افتخار می کنم به خادمی مادر سادات. إن شاالله که خدا خودش قبول کنه.
    در پناه خداوند منان باشید.

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

    1 نظر »

       
      برکات صلوات    

     

     

    «اللهم صلی علی محمد و آل محمد»

    مرحوم آیت الله بهجت ـ رحمه الله علیه ـ فرمودند:

    « صلوات اگر با عشق و محبت نثار شود، خدا می داند چه تأثیراتی دارد.»

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

    ارسال نظر »

       
      سکون، بی هدفی و سرگردانی    

     

    ما زنده به آنیم که آرام نگیریم      موجیم که آسودگی ما عدم ماست.

    زرافه ایستاده می زاید، اولین اتفاقی که برای نوزادش می افتد این است که از یک ارتفاع تقریباً دو متری سقوط می کند. با وجود این وقتی نوزاد سعی می کند روی پاهایش بایستد مادرش رفتار عجیبی می کند لگد آرامی به او می زند و زرافه کوچک  دوباره  روی  زمین  می افتد او سعی می کند برخیزد اما دوباره روی زمین می افتد این کار چندین بار تکرار می شود تا اینکه نوزاد از پا می افتد و از برخاستن منصرف می شود… در این لحظه زرافه مادر دوباره به او لگد می زند و مجبورش می کند برخیزد و این بار دیگر او را به زمین نمی اندازد دلیل این رفتار ساده است اولین درسی که زرافه برای بقا در برابر موجودات درنده می آموزد این است که خیلی سریع از جا برخیزد و دویدن را بیاموزد.

    هر روز صبح غزالی در آفریقا بیدار می شود

    او نیک می داند که باید تندتر از سریع ترین شیر بدود تا کشته نشود

    هر روز صبح شیری در آفریقا بیدار می شود

    او نیک می داند که باید تندتر از سریع ترین غزال بدود

    تا از گرسنگی نمیرد

    مهم نیست که شیر هستید یا غزال، بهتر است با طلوع خورشید

    دویدن را آغاز کنید.

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

    ارسال نظر »

       
      حضرت آدم ـ علیه السلام ـ در برابر شش مجسمه    

     

    حضرت آدم ـ علیه السلام ـ روزی دید ناگهان سه مجسمه ی سیاه و بد منظر در سمت چپ او قرار گرفتند و سه مجسمه نورانی در طرف راست او. از مجسمه های طرف راست پرسید شما کیستید؟

    اولی گفت: من « عقل » هستم. دومی گفت: من « حیا» هستم. و سومی گفت: من « رحم» هستم.

    آدم ـ علیه السلام ـ پرسید: جای شما در کجا است؟

    اولی گفت: در سر انسان ها دومی گفت: در چشم انسان ها و سومی گفت: در دل انسان ها

    آدم ـ علیه السلام ـ به طرف چپ برگشت و از سه مجسمه ی سیاه و بد هیبت پرسید شما کیستید؟

    اولی گفت: من تکبر هستم. حضرت آدم گفت: جای تو کجاست؟ گفت در سر انسان ها

    آدم فرمود: سر که جای عقل است! تکبر گفت: اگر من وارد سر شوم عقل بیرون می رود.

    از دومی پرسید: تو کیستی؟ گفت: من طمع هستم.

    فرمود: جای تو کجاست؟ گفت: در چشم انسان ها

    فرمود: چشم که جای حیا است طمع گفت: من اگر در چشم جا گرفتم حیا می رود.

    و از سومی پرسید: تو کیستی؟

    گفت: من حسد هستم. فرمود: جای تو کجاست؟ گفت جای من در دل انسان ها است. فرمود: دل که جای رحم است؟

    حسد گفت: اگر من وارد قلب انسان شوم، رحم و مروت از قلب او می رود.

    موضوعات: بدون موضوع, فضایل و رذایل اخلاقی  لینک ثابت

    ارسال نظر »

       
      چه وقت به کمال می رسیم    

     

    شاگرد سقراط از او پرسید:

    « حکمت من چه وقت به کمال می رسد؟ »

    گفت: « آن وقت که به ستایش خوشحال نشوی و به مذمت غمگین نگردی»

    شاگرد گفت: « این حال مرا کی میسّر گردد؟ »

    گفت: « هر گاه که چهار چیز حاصل آید، دو گوش که حکمت بشنود و دو گوش که کر باشد و سخنان بیهوده ی جاهلان را نشنود.»

    موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت

    1 نظر »
    « 1 ... 4 5 6 7 8 9 ...10 ...11 12 13 14 15 »
     
    •  خانه  
    •  تماس   
    •  ورود